گزیدۀ اخبار و تحلیل های روز

گزیدۀ اخبار و تحلیل های روز

توماس جفرسن: اگر دولتها از مردم بترسند دمکراسی است و اگر مردم از دولتها بترسند دیکتاتوری است.
گزیدۀ اخبار و تحلیل های روز

گزیدۀ اخبار و تحلیل های روز

توماس جفرسن: اگر دولتها از مردم بترسند دمکراسی است و اگر مردم از دولتها بترسند دیکتاتوری است.

مارکسیسم یک مذهب سیاسی و کیش شخصیت ها و نارسیسم!

مارکسیسم یک مذهب سیاسی و کیش شخصیت ها و نارسیسم!



نادر احمدی

‏جمعه‏، 2014‏/07‏/04

در اسلوب فکری مارکسیسم مبتذل فقط مذاهبی مانند اسلام و مسیحیت مذهب هستند و به نظر آنان یک جریان فکری که با چنین مذاهبی حتا اگر به صورت صوری و کاذب مرزبندی کند سکولار می شود! اما از دید علمی مذهب دیدگاهی است که اصول خود را مقدس، غیر قابل تغییر، جاودانه و شامل مرور زمان نمی داند! بر این اساس مارکسیسم بطور واقعی دارای تمام خصائل یک دین مانند اسلام و یا مسیحیت است. در مذهب مارکسیسم، کارل مارکس نه یک انسان بلکه یک موجود مقدس و خطا ناپذیر بوده است و هر فرد و گروهی که خود را "مارکسیست" می داند در واقع به مقدس بودن مارکس نیز ایمان می آورد و در تحت هیچ شرایطی جرأت انتقاد از او را ندارد! از دید یک مارکسیست، اصول مارکسیسم "غیر قابل انتقاد" و اشتباه ناپذیر هستند و هرکس که از آن انتقاد کند رویزیونیست و تجدید نظر طلب است و بیانگر دیدگاههای بورژوازی و ضد کارگر می باشد! مذهب مارکسیسم را "کارگریسم" نیز می توان نامید زیرا در مذهب مارکسیسم طبقه کارگر نردبان بالا رفتن از قدرت سیاسی است و مارکسیست ها که فکر می کنند بدون حمایت طبقه کارگر هیچ شانسی برای رسیدن به حکومت و قدرت سیاسی را ندارند تمام سرمایه خود را بر روی این طبقه سرمایه گذاری کرده اند! آیا شما تا کنون هیچ گروه مارکسیستی را دیده اید که حتا در یک مورد از نظرات مارکس انتقاد کرده باشد؟! ... 

 

بدینترتیب در دیدگاه مارکسیست ها که خود را به لقب "سوسیالیست علمی" نیز مفتخر کرده اند، "نسبیت" وجود ندارد و همه چیز یا سیاه و یا سفید و یا مطلق است! بر این اساس به نظر مارکسیست ها تمام نوشته ها و گفته های مارکس و جانشینانش بدون هر گونه خطا و اشتباه هستند و هیچکس نباید از آنان انتقاد کند و هر کس که از آنان انتقاد کند رویزیونیست و مبلغ نظریات بورژوازی است! زیرا اصول مارکسیسم همانند دیگر مذاهب یک تابو هستند و انتقاد یه معنی شکستن این تابو است! و شکستن یک تابو آنرا از یک پدیده آسمانی به یک پدیده زمینی تبدیل می کند و آنرا از نیروی محرکه و برانگیزاننده آن تهی میکند. در بین مارکسیست ها اصل مقدس بودن فقط محدود به مارکس نیست بلکه شامل تمام جانشینان او مانند: لنین، استالین، ترتسکی، مائو، فیدل کاسترو ..... نیز می شود! هر گروه مارکسیست مانند سکت های مسلمان از مارکس یک پیامبر درست کرده اند و مانند شیعه ها وارث پیغمبر ( حضرت کارل مارکس) را فردی از رهبران گروه خود قرار داده اند! بطور مثال یک چریک فدایی، حمید اشرف را یک چگوارای ایرانی و تبلور تبیین مارکسیسم در ایران می داند و گروه حکمتیست (حکمت پرست) منصور حکت را تبلور تمام عیار مارکسیسم در ایران می داند و در نزد آنان هر کس که به انتقاد از او بپردازد دشمن مارکسیسم و مرتد است.

شما اگر جای حضرت محمد را با مارکس عوض کنید و به جای جانشینان حضرت محمد رهبران زنده و مرده گروههای مارکسیست را قرار دهید یک انطباق کامل را ملاحظه خواهید کرد! در حالیکه در مذهب یهود کشته های خود را شهید نمی نامند و اصولآ چیزی به نام "شهید" وجود ندارد آیا تصادفی است که مذهب مارکسیسم اصطلاح "شهید" را از مذهب اسلام کپی کرده است! خود را در راه طبقه کارگر و خلق فدا کردن و شهید شدن یک ارزش آرمانی است که مارکسیست ها با اختراع و ترویج آن هواداران خود را به کام ماشین مرگ دولت های سرمایه داری می فرستند در حالیکه همین پرلتاریا و خلق به اصطلاح قهرمان! با کار خود چرخ اقتصاد جهنمی نظام سرمایه داری را می چرخاند و با رآی خود و شرکت در انتخابات دولتی به آن اعتبار سیاسی می دهد! طبقه کارگر که خود محصول نظام جهنمی سرمایه داری است از نظر مارکسیست ها وفاداری به آن معیار سنجش مارکسیست بودن مارکسیست ها و سوسیالیست بودن انان است و این در حالی است که این طبقه در تمام تاریخ موجودیت خود "بند ناف" آن به بند ناف سرمایه داران چنان مرتبط است که یکی بدون دیگری قادر به ادامه موجودیت نیست و طبقه پرلتاریا برای مدت بیش از صد سال است که تمام پیشگوئی های حضرت کارل مارکس را باطل کرده است! برای طبقه کارگر فرقی نمی کند که چه کسی حکومت می کند و اگر مارکسیست ها، سوسیال دمکرات ها و یا لیبرال ها حاکم باشند طبقه کارگر مطیع آنان و مجری اوامر آنان است! اصول مارکسیسم که توسط مارکس و انگلس تدوین شده اند از نظر مارکسیست ها یک اصول مقدس و غیر قابل تغییر نه تنها برای دوران مارکس بلکه برای دوران ما و تمامی آینده و ابدیت صادق است! در مذهب مارکسیسم شما نمی توانید بطور نسبی در حالیکه با یک دیدگاه موافق هستید در آن مورد دارای نظرات انتقادی نیز باشید زیرا در چنین صورتی در خلوص ایمان شما شک و تردید وجود دارد و شما یک مؤمن واقعی نیستید. مارکسیست ها برای بهره برداری حداکثر از هواداران خود و افزایش شانس قدرت گیری خود از هواداران خود حداکثر خودباختگی و وفاداری به تشکیلات را طلب می کنند و یک هوادار خوب یک تشکیلات مارکسیست کسی است که بدون هرگونه انتقاد دستورات صادر شده از بالا را بی چون و چرا اجرا می کند و اگر فردی به خود جرآت داد و در اجرای اوامر تشکیلاتی تردید کرد آنگاه او در لیست سیاه قرار می گیرد. اما فرهنگ دیالوگ مارکسیستی نیز دقیقآ یک کپی از فرهنگ دیالوگ اسلامی است و مارکسیست ها نیز در بحث های درونی و برونی خود همانطور که مسلمان ها برای تقویت استدلال خود از پیامبر و جانشینان او فاکت می اورند مارکسیست ها نیز برای مستدل کردن اظهارات خود از مارکس و جانشینان او فاکت می آورند گویی که یک نظریه اگر از طرف یک فرد عادی مطرح شود همیشه بی اعتبار است و فقط زمانی این نظر معتبر می شود که قبلآ یکی از مراجع تقلید مارکسیسم در تآیید آن چیزی نوشته و یا گفته باشد و در نزد آنان فرد با سواد کسی است که مطالب زیادی از مراجع تقلید خود بداند و قادر باشد شرایط موجود جامعه بشری در ایران و بقیه کشورها را با نظرات مارکس و انگلس و لنین و استالین و مائو که مربوط به دهها سال پیش هستند منطبق کند گوئی که در منطق مارکسیست ها تحول جامعه بشری در دهها سال پیش متوقف شده است و ما نیازی به تحلیل مشخص از شرایط مشخص امروز نداریم! در مذهب مارکسیسم که تمام راهها به دولت و قدرت سیاسی منتهی می شود آنان برای رسیدن به هدف خود، تلاش می کنند تا قباحت "دیکتاتوری" را با اختراع "دیکتاتوری پرلتاریا" و به اصطلاح "سوسیالیسم پرلتاریایی" که همان دیکتاتوری رهبران احزاب مارکسیست است از میان ببرند! مارکسیست ها خود را به قالب طبقه کارگر چپاندند و از زبان این طبقه به تقدیس دیکتاتوری، زندان، اعدام، اردوگاه کار اجباری، حکومت تک حزبی، حذف انتخابات مجلس، حذف انتخابات ریاست جمهوری و حذف حق رآی مردم می پردازند تا "ولایت مطلقه" خود را میسر کنند! یک حکومت ناب مارکسیستی یک کپی از حکومت هیتلری و خلافت اسلام ناب محمدی است. در مذهب مارکسیسم، اگر دولت های سرمایه داری، مارکسیست ها را اعدام و یا شکنجه کنند فورآ داد و هوار مارکسیست ها بلند می شود که " در نظام سرمایه داری دمکراسی نیست" اما در همان حال خودشان برای توجیه اعدام و شکنجه و زندانی کردن مخالفانشان آسمان را به ریسمان می بافند!

در مذهب سیاسی مارکسیسم، سیاست ابزاری برای تغییر جهان و ساختن یک دنیای بهتر نیست بلکه سیاست خود یک هدف استراتژیک است تا افراد برگزیده ای خود را به حکومت برسانند و قدرت را از چنگ رقیب خارج کنند! سیاست، اخلاق، رفتار و کردار مارکسیستها از اومانیسم و انساتدوستی تهی است! مارکسیست ها در تئوری بافی های خود، اومانیسم را یک دیدگاه غیر طبقاتی و غیر کارگری می دانند و به همین دلیل آن را نفی می کنند و بر این اساس است که آنان حق حکومت کردن و مشارکت در قدرت سیاسی را از بقیه جامعه حذف کرده اند و آنان را از داشتن حقوق سیاسی اجتماعی محروم می کنند زیرا به نظر مارکسیست ها طبقات بورژوازی و خرده بورژوازی استثمارگر هستند و باید از بین بروند، حتا اگر ما این نظر مارکسیست ها را قبول کنیم اما مارکسیست ها با سوء استفاده از این نظر درست به جای قدرتمند تر کردن طبقه کارگر و واگذاری قدرت سیاسی به این طبقه و کمک به ان برای اداره امور جامعه و حذف استثمار فرد از فرد، خود را به جای طبقه کارگر می نشانند و دیکتاتوری سیاه "استالینی و پلپتی" خود را با رنگ و لعاب طبقه کارگر به جامعه تحمیل می کنند!

مذهب مارکسیسم علاوه بر رواج و تشویق کیش شخصیت و تعصب و دگماتیسم، شباهتهای دیگری نیز با دین اسلام دارد. دین اسلام بر اساس اصل "پاداش و تنبیه" به خاطیان وعده جهنم و به افراد مطیع و گوش به فرمان با دادن وعده بهشت و حوری و شیر و عسل و قول برآوردن آرزوهای ناکام، آنان را به شهادت (خودکشی) وا می دارد و از این طریق با وعده برآوردن آرزوها و کمبودهای آنان، آنها را در خدمت طبقه ملاها در می آورد، مارکسیسم نیز با استفاده از چنین روانشناسی، با دادن وعده کسب حکومت و احترام و اهمیت اجتماعی به پیروان خود، آنان را به ابزاری قدرت طلب در دست الیگارشی حزب مارکسیستی تبدیل می کند. وجود فرهنگ سرمایه داری جاه طلبی و قدرت طلبی در درون احزاب مارکسیستی، این احزاب را مثل مؤسسات بوروکرات دولتی به محلی برای رقابت در چاپلوسی برای حزب و رهبری آن تبدیل کرده است زیرا بدون چاپلوسی رهبری حزب و بله قربان گویی، هیچکس نمی تواند از نردبان افتخارات انقلابی! حزبی بالا برود و آرزوهای نا کام خود را برآورده کند! بر این اساس سربازان گوش به فرمان بالائی ها منتظر اعلام جهاد رهبری حزب بر علیه مخالفان فرضی خود هستند تا به محض صدور فرمان، همگی متفقأ به دستور رهبری لبیک بگویند! و با چماق پرلتاریایی و فحش های انقلابی و دروغگوئی، فرد یا گروه مورد نظر را تخریب کنند و قاطعیت انقلابی و وفاداری  خود را در پیشگاه رهبری حزبی ثابت کنند!

از نظر فرهنگ و روابط و ایدئولژی حاکم بر احزاب مارکسیستی، این احزاب تقلید کاملی از محیط اطراف آنها یعنی جامعه سرمایه داری می باشند که ماهیت بورژوائی خود را با لعاب سوسیالیستی پوشانده اند و از ادعای مبارزه طبقاتی مبتذل آنها در زندگی روزمره هیچ اثری نیست! آنها در کشورهای غربی بر اساس منافع تنگنظرانه، در حالیک لمپنوار به سرمایه داری فحش می دهند اما خود را کاملأ با فرهنگ جامعه سرمایه داری  وفق داده و صادقانه! به تحکیم سیستم سرمایه داری کمک می کنند و در ماشین سیستم سرمایه داری خدمت می کنند!

همانطور که مردم از دولتمردان انتظار دارند که به وعده های خود وفا کنند و رفتار آنها مصداق گفتار آنها باشد از مارکسیستها و احزاب آنها نیز چنین توقعی را دارند زیرا رفتار مارکسیستها مثل بورژواها بر گفتار آنها منطبق نیست! برای مثال انترناسیونالیسم به اصطلاح پرلتری عملأ یک حرف توخالی است و در سیاستها و رفتار روزمره مارکسیستها نه تنها هیچ نشانه ای از آن دیده نمی شود! بلکه بر خلاف آنچه که ادعا می شود در مسابقه برای کسب قدرت سیاسی تمام مارکسیستها با هم دشمن خونین هستند. تاکتیک مارکسیستها در تبلیغات برای جذب مردم بر دامن زدن به اختلافات موجود و ترویج منفی گرائی استوار است. برای نمونه مارکسیستها به جای تشویق روحیه همزیستی مسالمت آمیز بین ملیتهای مختلف در یک کشور واحد، برای کسب محبودیت با طرح شعار به اصطلاح حق تعیین سرنوشت با تجزیه طلبان و بیگانه ستیزان هم آوا می شوند و یا به جای تلاش برای تقویت و بهبود رابطه بین زن و مرد، با فمینیستهای عمومأ مرد ستیز هم آوا می شوند و بر طبل جنگ جنسی می کوبند. بدینترتیب است که استراتژی کسب قدرت به هر قیمتی، منتهی به ماکیاولیسم می شود. البته همانطور که مارکسیستها فقط مخالف دیکتاتوری دولتهای سرمایه داری هستند و دیکتاتوری خود را نه تنها خوب و مفید بلکه ضروری نیز می دانند، در مورد تز اختراعی آنان به نام "حق تعیین سرنوشت" و برابری حقوق زن و مرد که همان تز ارتجاعی و مرد ستیز "فمینیسم" است نیز چنین رفتار می کنند و آنان فقط خواهان تحقق این به اصطلاح "حقوق" از مخالفان خود هستند و وقتی که خود حاکم شدند دیگر ضرورتی برای تحقق آنان نمی بینند! حضرات لنین، استالین و مائو که مراجع تقلید مارکسیست های ناراحت هستند هیچکدام در کشورهایی که به قدرت رسیدند اصول نامبرده را اجرا نکردند!

در حالیکه حتا در دولتهای ارتجاعی مثل ج.ا.ا رئیس جمهور فقط برای 2 دوره مجاز به شرکت در انتخابات است اما در احزاب مارکسیستی که عاشق دیکتاتوری و دشمن دمکراسی هستند رهبران احزاب مارکسیستی مثل صدام و حسنی مبارک هیچ محدودیتی ندارند و بطور نا محدود می توانند کاندید شوند و هر بار در انتخابات درون حزبی با کسب صد درصد آراء بر گزیده می شوند. در کره شمالی حکومت مارکسیستی- مائوئیستی- پادشاهی برقرار شده است و حکومت از پدر به پسر به ارث می رسد. در احزاب مارکسیستی تمرکز قدرت در دست رهبری حزب و انتخاب مداوم این رهبری، عملآ اعضای حزب را در یک فضای سرکوب به تبعیت از بالا وادار میکند و فرصت طلبی و چاپلوسی وجه غالب روابط است. . مارکسیسم مروج فرهنگ کاست طبقاتی- سرمایه داری در درون حزب و جامعه است و سلسله مراتب سازمانی بر اساس معیارهای بورژوایی سازماندهی شده است و هیرارشی حزبی خود را برتر از اعضاء رده پائین قلمداد می کنند. مارکسیسم نه تنها آلترناتیو سرمایه داری نیست بلکه مکمل آن است. کمونیست کسی است که به اصول کمونیسم در زندکی روزمره عمل میکند و بر این اساس مارکسیستها کمونیست نیستند.

چون مارکسیسم و بورژوازی در رقابت برای کسب قدرت سیاسی جن و بسم الله  هستند در حالی که بورژوازی بر بازار آزاد سرمایه تکیه می کند اما مارکسیسم مطلقأ خواستار سرمایه داری بوروکراتیک دولتی است که دست کارگران و زحمتکشان را از دخالت در امور خود کوتاه می کند و آنها را تابع مرکزیت دمکراتیک!! الیگارشی حزب می کند و کنترل دولت را بر تمام امور زندگی مردم اعمال می کند.. از آنجا که مارکسیستها از رقابت با سرمایه داران و ارائه یک آلترناتیو برای سرمایه داری ناتوان هستند آنها در هر کشوری که قدرت را بدست می گیرند در ابتدا دور آن کشور را یک دیوار آهنین می کشند و یک زندان بزرگ درست می کنند ولی بتدریج در برابر ضرورتها و واقعیتها تسلیم شده و مجددأ به پابوس بورژوازی می رسند. اگر بورژوازی یک اقلیت بسیار کوچک است و مارکسیستها از این طبقه خلع مالکیت خواهند کرد براستی آنها که خود طبقه کارگر و اکثریت کمی و کیفی جامعه را تشکیل می دهند چرا آنها به اعمال دیکتاتوری نیاز دارند و از چه می ترسند؟ و بورژوازی مگر راهی بجز رویزیونیسم از طریق مرکزیت حزب حاکم راه دیگری برای بازگشت به قدرت دارد؟ الیگارشی حزبی به عنوان اسب تروای بورژازی از طریق حزب مارکسیستی با تجدید نطر در اصول خود پذیرفته؛ مجددأ بورژوازی را به قدرت باز می گرداند و این چیزی است که در روسیه، چین و دیگر نقاط جهان اتفاق افتاده است. به عبارت دیگر میتوان گفت که رهبران احزاب مارکسیستی برای آنکه بقای حکومت خود را تضمین کرده و امکان بازگشت سرمایه داری را تضمین کنند با اعمال دیکتاتوری هر نوع مقاومت در برابر بازگشت به کاپیتالیسم را ناممکن می کنند.  در واقع حتی اگر ما اصول مارکسیستی را مبنای قضاوت خود قرار دهیم این رهبران احزاب مارکسیستی هستند که خطر اصلی برای کارگران و سوسیالیسم هستند زیرا تمرکز قدرت در دست الیگارشی حزبی و اعمال دیکتاتوری از طرف آنها امکان کنترل قدرت آنها توسط مردم و کارگران را از بین می برد و اصولأ این مردم و کارگران هستند که باید بر علیه الیگارشی حزبی به عنوان یک تهدید جدی اعمال دیکتاتوری کنند و نه بالعکس ! ! تجربه های تا کنونی نشان می دهد که سوسیالیسم دولتی و الیگارشی احزاب مارکسیستی نه تنها کمونیست و سوسیالیست نیستند بلکه یک تهدید برای آن محسوب می شوند. از آنجا که احزاب مارکسیستی بر اساس اصول حاکم بر جوامع سرمایه داری سازماندهی شده اند و در آنها کاست طبقاتی حاکم است بدنه این تشکیلات ها مطیع بی چون و چرای رهبری حزب است و مبنای انتخاب رهبری نه بر اساس صلاحیت افراد بلکه بر اساس نفوذ سیاسی و اتوریته افراد و جبهه بند ی های سکتاریستی  انجام می شود. از آنجا که مارکسیسم یک مذهب سیاسی برای کسب قدرت سیاسی است، محتوای ایدئولژیک کمونیسم و سوسیالیسم آنها فاقد هر گونه نقشی در زندگی روزمره مارکسیستها می باشد و آنها ضروری نمی دانند تا مثل یک کمونیست زندگی کنند و از نظر آنها کمونیست بودن در مبارزه سیاسی برای رسیدن به حکومت خلاصه می شود. مارکسیسم ایدئولژی منفی گرایی است و شما هیچگاه نمی بینید که یک گروه از عملکردهای یک گروه دیگر ستایش کند و آن را مبنای تفاهم قرار دهد بلکه فقط دشمنانه در پی یافتن نقاط ضعف یکدیگر هستند. در مورد رابطه زن و مرد به جای تشویق این رابطه؛ مارکسیستها کاسه داغتر از آش شده و بجای ارائه یک تحلیل طبقاتی از رابطه زن و مرد؛ همصدا با فمینیستها زن و مرد را بر اساس جنسیت آنها تحلیل کرده و در نقش حامی زنان مظلوم !! به مردهای ستمگر حمله می کنند !! مارکسیستها تقسیمبندی بورژوایی انسانها را به ملتهای متخاصم می پذیرند و حاضرند اصول انترناسیونالیسم کارگری را با کمال میل زیر پای خود لگد مال کنند و شعار ارتجاعی حق تعیین سرنوشت ملل را در خدمت به بورژوازی و فئودالها تبلیغ کنند تا شاید امکان کسب محبوبیت خود را در میان اقوام عقب مانده و بیگانه ستیز افزایش دهند. وقتی که کسب قدرت سیاسی از هر طریق ممکن هدف مطلق  است آنگاه هدف وسیله را توجیه می کند.

تعلق طبقاتی یک پدیده خودبخودی و محصول عملکرد جامعه انسانی است و یک انتخاب و گزینش آگاهانه نیست. بدون شک اگر امکان انتخاب جایگاه طبقاتی وجود داشت تمامی اعضای طبقات کارگر و دهقان خواستار تعلق به طبقات فئودال و بورژوا می شدند و هیچکدام از آنان از تعلق طبقاتی کنونی خود خوشنود نیستند. شکل گیری طبقات نتیجه توان و قدرت فردی در تنازع برای بقاء در جنگل جامعه بشری است و طبقه محصول کنار هم چیدن انتزاعی عناصری است که هیچ وحدتی بین این عناصر وجود ندارد و فقط و فقط تهدید منافع فردی آنان توسط طبقات برتر بطور مقطعی آنان را با کیفیت ضعیف در کنار هم قرار می دهد و از آنجائیکه جامعه بشری برایند نزاع فردی برای بقاء است و هر کارگر و دهقان بطور فردی تلاش می کند تا پایگاه طبقاتی خود را تغییر دهد و خود را در درون طبقات مرفه قرار دهد تمایل آنان به وحدت با طبقات حاکم بیش از تمایل آنان با کسانی است که بطور ناخواسته در کنار آنان جای گرفته اند. طبقه و موقعیت اعضای طبقات مختلف یک کمیت و کیفیت ثایت و غیر قابل تغییر نیست و تمایل عمومی تمامی اعضای طبقات پائین این است که هر چه سریعتر خود را از منجلاب موقعیت طبقاتی پست کنونی خود برهانند و به بخشهای فوقانی جامعه بپیوندند. ایده آلیسمی که مارکسیستها آن را تبلیغ می کنند حتی خودشان به آن هیچ اعتقادی ندارند و از رفتار و کردار سوسیالیستی که مارکسیستها آن را فریبکارانه تبلیغ می کنند هیچ خبری نیست. بطور مثال شما به اصل اساسی به اصطلاح "انترناسیونالیسم کارگری" نگاه کنید! آیا رفتار و کردار احزاب و دولتهای مارکسیست بیانگر "انترناسیونالیسم کارگری" است؟ آیا رفتار فردی مارکسیستها با همدیگر و با دیگران بیانگر "انترناسیونالیسم کارگری" است؟ با قاطعیت می توان گفت که مارکسیستها بسیار کمتر از مخالفان خود به اصول خود پایبند هستند. مارکسیسم به ما می گوید که شیوه تفکر ما انعکاسی از شرایط اجتماعی ما است و اگر ما این اصل را در مورد مارکسیسم نیز صادق بدانیم مارکسیسم محصول جامعه سرمایه داری و انعکاسی از آن است و به عبارت دیگر مارکسیستها نیز همانند نظام سرمایه داری فکر و رفتار می کنند. مبارزه به اصطلاح طبقاتی مارکسیستی در چهارچوب نظام فکری سیستم سرمایه داری که هدف وسیله را توجیه می کند و مبارزه برای بقاء و تأمین منافع فردی هیچ حد و مرزی را نمی شناسد یک ابزار تبلیغاتی و فریبکارانه بورزوائی برای پیشبرد منافع فردی و گروهی است. در جامعه سرمایه داری کنونی، احزاب مارکسیست نیز به عنوان بخشی از سیستم سرمایه داری همانند هر حزب دیگری برای کسب قدرت سیاسی یک سری شعارها و برنامه های عمومی اعلام می کنند که همانند دیگر احزاب، خودشان هیچ اعتقادی به آن ندارند ولی مارکسیستها حداقل همانند مسلمانان حزب الهی از جنبه منفی صادق هستند و همانطور که وعده می دهند خواستار برقراری دیکتاتوری هستند و اگر شرایط به آنان اجازه بدهد بدون هیچ تردیدی شدت دیکتاتوری که آنان ایجاد خواهند کرد غیر قابل تصور است. مبارزه طبقاتی در مفهوم مارکسیستی براستی کاملأ با روحیه ناسازگاری ایرانی منطبق است و توجیه گر اعمالی است که هر کس می تواند با چماق ضدیت با روزیونیسم  و دفاع از منافع طبقه کارگر!! عقده های روانی خودش را خالی کند و بذر تفرقه و خصومت و دشمنی بپاشد !! فرهنگ مبارزه طبقاتی ایرانی همیشه به دنبال مچگیری از دیگران است تا آنان را تخریب کند و به تعریف از خود بپردازد. به اصطلاح" مبارزه طبقاتی" توجیه گر تفکری است که تحت عنوان مبارزه با رویزیونیسم از تنفرپراکنی لذت می برد و در دیگران هیچ چیز مثبتی نمی بیند و به منافع خود اولویت مطلق می دهد!! آیا تصادفی و بی دلیل است که در تمام کشورهایی که مارکسیستها حکومت را به دست گرفته اند روند حرکت آنان به جای اصلاح و بهبود نظام سیاسی و حرکت به طرف تعمیق سوسیالیسم! حرکت آنان همیشه سیر قهقرایی و رو به گذشته و تخریب تمام دستآوردها را داشته است؟ آیا تصادفی است که شوروی سابق در حرکت قهقرایی خود بجای الگو قرار دادن نظام سرمایه داری از نوع سوئد و اروپای شمالی نظام سرمایه داری از نوع جنگلی و آمریکایی را برگزید؟ "مبارزه طبقاتی" و دفاع از منافع "پرلتاریا" که همیشه مفهوم عشق به خود و تنفر از دیگران را می دهد از آنجا که با فرهنگ تنازع برای بقاء در جامعه سرمایه داری کاملأ سازگار است موجب شرایطی شده است که در آن هر حزب مارکسیست، دیگری را رقیب خود می داند و به جای تلاش برای وحدت و تجمع قدرت برای دستیابی به هدف مشترک، به جان همدیگر افتاده اند. در فرهنگ مارکسیستی شعار "مبارزه طبقاتی" همچون شعار "دیکتاتوری پرلتاریا" یک مفهوم و نتیجه گیری انتزاعی است که قربانی اصلی آن طبقه کارگر است زیرا این طبقه وایسته به طبقه سرمایه داری است و قادر به اداره امور خودش نیست و حتی اگر سرمایه داران داوطلبانه کارخانه ها را به کارگران واگذار کنند آنان قادر به اداره آنان نیستند و مارکسیستهایی مانند مائوئیستها حتا با در دست داشتن حکومت قادر به ایجاد یک تحول در نظام اقتصادی نیستند و به همین دلیل خواستار به دست گرفتن حکومت در ایران توسط طبقه کارگر به طور مستقل نیستند و خواستار ایجاد جمهوری به اصطلاح دمکراتیک بورژوایی و  ادامه استثمار کارگران توسط سرمایه داران هستند تا نظام پیشرفته سرمایه داری ایجاد و امکان استقرار نظام به اصطلاح سوسیالیستی ایجاد شود یعنی همانند شرایطی که اکنون در کشور چین حاکم است. البته مارکسیستهایی که خواستار انقلاب به اصطلاح "سوسیالیستی" نیز هستند تفاوت ماهوی با مائوئیستها ندارند و در پراتیک عاقبت همه این سکتها بازگشت به دامن نجس نظام سرمایه داری است. سوسیالیست نبودن مارکسیستها هم در شرایط خارج از قدرت سیاسی و هم در شرایط در دست داشتن قدرت سیاسی دلیلی برای بی اساس بودن شعار به اصطلاح "مبارزه طبقاتی" مورد ادعای آنها می باشد. مارکسیستها نه تنها با طبقه سرمایه داری مبارزه نمی کنند بلکه خودشان به این طبقه تعلق دارند و به آن وابسته هستند اما نظام مارکسیستی بر خلاف نظام سرمایه داری کلاسیک، دشمن حقوق بشر، دشمن آزادی و عاشق دیکتاتوری و آن هم از نوع کارگری است و از رقابت و اومانیسم بیزار است زیرا آنها را اصولی بورژوایی می داند و بدینترتیب اصولی را به نظام بورژوایی منتصب می کند که به آن تعلق ندارد!! تشکیلاتهای مارکسیستی نیز به عنوان جزئی از یک جامعه طبقاتی صحنه مبارزه و استثمار فرد از فرد می باشند و ساختمان تشکیلاتی و سلسله مراتب حاکم بر آنان دقیقأ مشابه همان نظام حاکم بر تشکیلاتهای بورژوائی و فئودالی می باشد و فقدان دمکراسی و احترام به رأی پائینی ها توسط بالائی ها انعکاسی از یک رابطه مرید و مرجع و تسلط یک کاست مسلط طبقاتی می باشد. در فرهنگ و سنت مارکسیستی، کمونیست بودن به عضویت فورمالیته در یک سکت و پذیرش شرایط عضویت محدود می شود و فرد عضو موظف نیست تا اصول کمونیسم را سرمشق و مبنای زندگی خود قرار دهد. بدینترتیب می توان مارکسیست بود و تمام اصول جامعه بورژوایی را در زندگی روزمره اجرا کرد اما مدعی کمونیسم نیز بود و فقط کافی است که به تبعیت از حزب مربوطه هر از چند گاهی چند فحش مبتذل نثار دولتهای سرمایه داری کرد و خواستار تحقق انقلابی شد که موجب قدرت گیری سکت خودی بشود! بطور خلاص مارکسیستها مانند مسلمانانی هستند که نماز نمی خوانند، روزه نمی گیرند و ذکات نمی پردازند و هیچکدام از اصول اسلامی را رعایت و اجرا نمی کنند اما نه تنها  خود را مسلمان می دانند بلکه دیگران را نیز به دین خود دعوت می کنند!؟

نتیجه: مارکسیستها که بخصوص بعد از انقلاب آمریکایی 22 بهمن سال 1357 در رقابت برای کسب قدرت سیاسی و چاپیدن مردم موفق شدند بخشی از جامعه را به خدمت خود بگیرند و آنان را به سلاخی حکومت جمهوری اسلامی بفرستند براستی تا کنون چه تآثیری در زندگی کنونی ما برجای گذاشته اند؟ آیا یک مارکسیست در نتیجه تعالیم مارکسیسم در زندگی روزمره دارای شخصیت بهتری نسبت به حزب الهی های هوادار جمهوری اسلامی و یا مجاهدین خلق و یا سلطنت طلبان  و عامه مردم است ؟ براستی یک مارکسیست که خود را پیشگام برقراری جامعه به اصطلاح سوسیالیستی می داند برای مردم چگونه الگویی است؟ آیا روابط درونی گروههای مارکسیست نسبت به گروههای نامبرده بهتر و یا بدتر است؟ من همیشه از خود می پرسم که براستی انواع سکت های مارکس پرست در ایران و بقیه کشورها چه دستآورد مثبتی برای جامعه بشریت به ارمغان آورده اند جز آنکه جامعه را با فرهنگ و تفکر سرمایه داری قرن هیجدهم ولی با نام طبقه کارگر و با ترکیبی از فاشیسم، ولایت فقیه و سلطنت مسموم کرده اند؟ "انقلابیگری" چماقی است که مارکسیست ها به دست حکومت جمهوری اسلامی داده اند و گرنه اسلام اساسآ انقلابی نیست و خواهان حفظ وضع موجود است! همانطور که مارکسیست ها انقلابی نیستند بلکه آنان خواهان یک سرمایه داری دولتی بشدت متمرکز و انحصاری هستند، انقلابی که مارکسیست ها از آن دم می زنند فقط مربوط به تغییر حکومت است و گرنه در یک جامعه مارکسیستی، ساختار روابط اجتماعی و بخصوص رابطه بین زن و مرد و روابط تولیدی و مالی همانند جامعه سرمایه داری تداوم پیدا می کند! یک ایدئولژی مانند مارکسیسم که مبلغ تنفر طبقاتی، دیکتاتوری طبقاتی، حکومت تک حزبی و موروثی و مادام العمر و ولایت مطلقه حزب و الیگارشی حزبی و حذف هر نوع آزادی و بخصوص آزادی بیان است و اردوگاه کار اجباری و زندان و شکنجه و اعدام بخشی از سیستم اداره جامعه آن می باشد و اصول خود را یک اصول مقدس و جاودانه می داند تمام خصوصیات منفی جامعه سرمایه داری را در وجود خویش جمع کرده است! مارکسیسم یک مذهب سیاسی مانند اسلام سیاسی و یک افیون توده ها بیش نیست و مبارزه با سرمایه داری از مبارزه با انواع مذاهب سیاسی جدا نیست!

http://rahaii.weebly.com/

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد